نویسنده: ساموئل تیلور کلریج(*)
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه


ساموئل تیلُر کلریج(1834-1772)، شاعر و فیلسوف، در اثر خود، طغیان رمانتیک را جمع بندی می کند:(1) ناخشنودی نسبت به برخی از جنبه های فلسفه عصر روشنایی، به خصوص نسبت به نظریه انفعالی و یا اثرپذیری ذهنPassive mind [ذهن، که همچو موم تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار می گیرد]، و (2) تلاش جنبش رمانتیک برای ساختن نظریه جدیدی که ذهن را به یکباره نیروی خلاقه بیشتری دهد، بر شعاع دیدی که از جهان داریم بیفزاید وآن را پر«معنا»تر سازد. این هر دو جنبه را، از یک سو، هم در تمایزی که کُلریج بین«عقل»(«Reason») و «فهم» («Understanding»)قائل شده است روشن می توان دید، ( منظور از«عقل» و«فهم» همان دو واژه فِرنوفتVernuft و فرشتاندVerstand است که در زبان آلمانی به کار گرفته می شوند و به خصوص به آن معنایی که یاکوبیJacobi و کانت از آنها استفاده می کنند)، و از سوی دیگر، هم در تمایزی که او بین دو واژه «تخیل»(«Imagination ») و «توهم» («Fancy») قائل شده. سه گزیده زیرین از نامه ای که کلریج به تامس پول Poole در 23 مارس 1801 نوشته است، از مجلدی از مقالاتش تحت عنوان دوستThe friend (1809)، و فصل سیزدهم کتاب Biographia Literaria (1817)آورده شده اند.
دوست عزیزم، - نامه مهرآمیز مورخ چهاردهم مارس تو را دریافت کردم. توجهی را که به نامه مربوط به لاکLocke نشان داده بودی انتظار نداشتم... بیمناک مباش که روزی به دار و دسته ناچیز- اندیشان Little-ists بپیوندم. فکر می کنم از اینکه بتوانم حقه بازیهای آنان را رو کنم مشعوف شوی. حال، این آقای لاک بود که این فرقه [ناچیز -اندیشان] را پایه نهاد، کسی که خودش هم یک ناچیز- اندیش کامل بود.
عقیده من بر این است: که ژرف اندیشی برای یک انسان فقط در صورتی می تواند میسر شود که احساسی عمیق داشته باشد، و این که هر حقیقتی به نوعی مکاشفه شباهت دارد. از آثار نیوتن هر چه که بیشتر سر در می آورم به همان اندازه با تهوّر بیشتری می توانم به عقل خودم، و بنابراین به تو، بگویم که باید پانصد روح همچو نیوتن را فراهم آورد تا بتوان از مجموعشان یک شکسپیر ویا میلتون را ساخت. ولی چنانچه خداوند قادر به من سلامت، امید، و فکری پایدار عطا فرماید( سه چیزی که در نیایشهای روزانه ام همیشه از خدا در خواست نموده ام)، قبل از اینکه به سن سی سالگی برسم خواهم توانست همه آثار نیوتن را کاملاً درک کنم. در حال حاضر باید به این راضی باشم که بکوشم از کار ساده تر او که درباره اُپتیک و یا نورشناسی است سردرآورم. من از زیبایی و روش بی خدشه ای که در آزمایشهایش وجود دارد و همچنین دقت تحلیل های بی واسطه او بی اندازه خشنودم؛ ولی عقایدی که بر پایه این تحلیل ها ابراز شده اند، و در واقع کل تئوری او، چنان سطحی است که بی اینکه اشتباه کرده باشم به نظرم می رسد که غلط از آب درآید. نیوتن یک ماتریالیست صرف بود. ذهنmind ، در نظام او همیشه منفعل و اثرپذیر از عوامل بیرونی است، - یک نوع نظاره گر تنبل بر دنیای خارج. ذهن چنانچه منفعل نباشد، و اگر در واقع شبیه ذات خدا ساخته شده باشد، اگر، به مفهومی والا، بازتاب و تصویری از صانع عالم باشد، در آن صورت هر سیستمی که بر پایه انفعال و اثرپذیری ذهن ساخته شده باشد جایی هم برای ظن و گمان خواهد گذاشت که خود آن سیستم درست نباشد... .
من ایرادی نمی بینیم و هیچ اباء ندارم که با یاکوبیJacobi و دوستش همسترهویسHemsterhuis همصدا گشته در تعریف عقل بگویم: اُرگان و یا عضوی است که با موضوعات معنوی، کیهانی، ابدی، و لازم الوجود ارتباط دارد، همان نوع ارتباطی که چشم با پدیده های مادی و محدَّث (contingent) دارد. ولی باید این را هم افزود که این اُرگان سرشتش با اُبژه ها و یا موضوعاتی که بدانها می پردازد یکی است و همگی از یک سنخ اند. بدینسان، خدا، روح، حقیقت جاودان، و چیزهایی از همین نوع، موضوعاتی هستند که عقل با آنها سروکار دارد؛ ولی همین ها خودشان نیز عقل هستند. ما خدا را عقل متعال می نامیم؛ و میلتون می گوید، -
-روح از آن جایی که آمده است
به همان نیز برمی گردد، یعنی به عقل، و عقل همان هستی روح است.
هر خویشتن- شناسی آگاهانه ای عقل است. با مفهومی این چنین، می توان آن را اُرگان و وسیله ای خواند برای درک امور فرا- حسی؛ همچنان که فهم را هر کجا که از عقل بهره مند نیست و یا از آن، به عنوان چشم درون بین، استفاده نمی کند می توان به برداشت و یا درک حسی تعبیر نمود و یا آن را قوه ای دانست که به یاریش ما پدیده های ادراکی را دسته بندی کرده و مرتب می سازیم؛ قوه ای که در چگونگی کارهایش قواعد یا قوانین دخالت دارند، و تجربه امری را که بیرونی است ممکن می سازد. فهم، فرض را بر این می گیرد که چیزی وجود می داشته است که فهمیده شده، اما این ممکن است صرفاً اعمال و شکل های خودش باشد، یعنی، منطق صوری؛ ولی ابژه ها یا موضوعات واقعی، مواد معرفت جوهری، می باید توسط اُرگانهای حسی برایش تأمین، و یا بهتر بگویم، مکشوف شوند. فهم، در حیوانات عالی فقط از اُرگانهای حسی بیرونی بهره می برد، لذا فقط به آن چیزهایی می تواند بپردازد که منشأشان مادی است؛ ولی فهم در انسان، علاوه بر بهره مند بودن از این اُرگانهای حسی، دارای درونی است که می تواند خود را با واقعیتهای ناپیدا و یا موضوعات معنوی آشنا کند. این اُرگان و یا دستگاه همانا عقل اوست.
به گمان من، تخیّلImagination یا اولیه است، یا ثانویه. تخیل اولیه را من نیروی زنده و عامل آغازین تمامی دریافتهای ذهنی بشری می دانم، و نیز به گونه یک نیروی تکراری در اندیشه متناهی عمل آفرینش جاودانه که خاستگاهش در«هستم من» لایتناهی است. تخیل ثانویه را من طنین تخیل نوع اولیه می دانم که همراه اراده آگاه می باشد و با آن هستی مشترک دارد، با این حال، از لحاظ نوع نقشی که ایفاء می کند همگونه تخیل اولیه است و فقط در درجه و در طرز عمل با آن تفاوت دارد. این نیرو فرو می کوبد، و می پراکند، و محو می سازد، تا باز از نو بسازد: حال، هر جا که این کار ناممکن می گردد و همچنان بر تلاشش ادامه می دهد تا آرمان بپروراند و وحدت ایجاد کند. این نیرو اساساً حیاتیvital و جان فزا می باشد، هر چند موضوع هایی که با آن سروکار دارد( همچو اشیاء) همه بی تحرک اند و جان ندارند.
توهم، برعکس، برای بازی بجز امور تثبیت شده(fixities) و معینات محدود (definities) همبازی دیگری ندارد. توهم در واقع هیچ چیز دیگری نیست مگر گونه ای از حافظه که از نظم زمان و مکان رهیده باشد؛ ولی، می تواند با آن پدیده تجربی اراده که ما آن را «گزینش»(Choice) می نامیم درهم آمیزد، و یا تحت تأثیرش دگرگونی پذیرد. نکته دیگر اینکه، همچو حافظه عادی و معمولی، توهم نیز ناچار است از همان موادی بهره گیرد که همگی ساخته و پرداخته قانون تداعی law of associationاست.

پی نوشت ها :

* E. H. Coleridge(ed) Letters of samuel Taylor Coleridge (Boston New York : Houghton Mifflin and Company, 1895), vol. i, pp. 350-52, W. G. T. Shedd(ed): The Complete Works of samule Taylor coleridge (New York: Harper and Brothers: 1884), Vol. II. PP. 144-45, vol III, pp. 363-64.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.